درد دل

سلام 

خیلی وقته دیگه نه می نویسم نه دوست دارم بنویسم 

قبلا یه چشمی برا خوندن و یه گوشی برا شنیدن بود اما حالا چی؟ 

وقتی حرف می زنم سرش تو گوشیه.میگه گوشم از این حرفا پره.بیا بیسکوئیت بخور 

همه اینا میشه همون خفه شو خودمون 

یادش بخیر یه روزایی بود... 

بگذریم 

آدما عوض میشن ضعیف مائیم که فکر می کنیم عشق و عاشقی و راستی و درستی همیشه هست و هنوز گیر فردین بازی و مجنون بازییم واسه همین همیشه می بازیم 

آخه گذشته اون دوران ما هنوز رشد نکردیم باید رشد کنیم 

باید یاد بگیریم تو چشم هم نگاه کنیم دروغ بگیم باید یاد بگیریم خیانت کنیم باید یاد بگیریم پست باشیم دزد باشیم چشممون هرز بره اونطوری عزیزیم چرا؟ 

چون شبیه بیشتریا میشیم نه مثل یه سری امل عقب افتاده که هنوز گیر عشق و عاشقین 

عشق الان تو رختخوابه امروز با این و فردا با اون همشونم برات میمیرن 

مثل این اوسکلا میخواستم بنویسم دلم تنگ شده یه شب تا آخر شب بشینیم اس ام اس بازی کنیم. 

خودم خندم میگیره  

اس ام اس چی؟حرف چی؟درباره چی؟ 

اینا که نشد نون و آب 

بگیر بخواب فردا هم یه روز چرت دیگه که قرار مزخرف بگذره 

یه زمون برا فردا لحظه شماری میکردیم الان برا فردا عذاب داریم 

یه زمون عشقم تو میدون نشستن و انتظار کشیدن بود الان از هرچی میدون بیزارم  

یه زمون برا دیدنش بال بال می زدم اما الان...

چرا؟ 

چون فرق کردیم...